تنهـــــــــــــــــا تريــن تنهـــــــــــــــــا!
گريــــه ام ميگيرد وقتــــى ميبينم كســى كه همه ى دنيـــاى من بود منت ديگرى را ميــــكِشـــــد
دلم گرفته بود ، آن لحظه دلم هوای آغوشش کرده بود تنها اشک بود که میریخت از گونه هایم ، در آن لحظه تنها او را میخواستم در کنارم محکم مرا در آغوش خودش گرفت ، اشکهایم را از گونه هایم پاک کرد و در گوشم گفت : دیوانه من که اینک در کنارتم میگفت تا آخرش باتوام ، عزیزم آرام باش ، من در کنارتم این را گفت و کمی آرام شدم ، اشک از چشمانم میریخت ، دلم خالی شد و همین شد که من خوشحال شدم
نظرات شما عزیزان:
آخرين مطالب